Tuesday, January 7, 2014

حوصله ای که سر می رود و می رود و می رود

  • امشب داشتم فکر می کردم اون بیست کیلو رو زودتر کم کنم. بعد کله گنده و کف پاهای گنده مو هم درنظر نگیرم، عین این جوونای معمولی مثل آدم لباس بپوشم. بدجور رفتم توو فکر اینکه شلوار رنگی بپوشم، مثلا چه عیبی داره یه شلوار قرمز داشته باشم؟ با از این کفش آل-استار ها که دخترا کشته مرده شن، اتفاقا منم دوس دارم. البته دیدم پسرا هم میپوشن اما خداییش با سایز 46 پای من عجب چیز مزخرفی بشه ها! نه!!! گفتم از اینا حرفی نزنم دیگه. بعد یه کاپشن کلاه دار داشته باشم و موهای یه کم بلند، خوبه دیگه...
  • بعضی وقتها از خوشی های دیگران خوشم نمیاد، خوشم نمیاد یعنی چون اونا خوشن و من نیستم پس حسودیم میشه. متاسفانه باید اعتراف کنم آدم تا قسمتی حسود هستم. همینطور از روابط آدمها سردر نمیارم، مثلا بهم برمیخوره وقتی کسی میاد و از دوستش پیشم گلایه میکنه میبینم بعد بدون اطلاع من دوباره ریخت روو هم! باز هم اول حسودیم میشه بعد بقیه فکرا.
  • امروز بعد مدتها رفتم کتابفروشی آقای طاهری (چیستا)، دوست عزیزی که به متفاوت بودن و اخلاق خاص شهره هستن رو هم دیدم. سرم برگردوندم بعد از سلام و احوالپرسی با آقای طاهری دیدم نامبرده از در در رفت! تعجب کردم و اون حالت صورت لب و صورت به معنی "چیه؟ جریان چیه؟ چطور شد؟" رو واسه آقای طاهری اومدم که ایشون هم خندیدن و گفتن: مهرداد دیگه، افکارش کمی خاصه. خلاصه که خودم کلاف سردرگم یه روز خوب یه روز خنثی همیشه بدی هستم، این از ما بدتر.
  • بعد از حدود بیست روز خواهر فرنگی ما هم به شهر و دیار خودش برگشت. از نظر من اینبار سفر خیلی بهتری بود، چون خاطره ای تلخ یا ناراحتی خاصی بوجود نیومد و این خودش از نکات مثبت قابل ذکر میتونه باشه...
    من همچنان در برزخ تصمیم گیری برای رفتن یا نرفتنم. البته این جمله خیلی نشان از "تصمیم من" در اتفاق نهایی داشت که باید بگم اصلا اینطور نیست که اگه الآن خواستم خب... میرم. نه، از این خبرا نیست، ولی من در همین قدم اول، همین اولین قدم موندم. چند شب پیش یکهو به این واقعیت تاریخی دست پیدا کردم که برم خارج چی؟ من باید واسه ارشد مهندسی کامپیوتر اقدام کنم خب، حتی بلد نیستم یک خط برنامه بنویسم. خب تا همینجا برای اینکه بفهمم نه، نمیشه کافیه.
    اما وقتی از یکی از دوستان درمورد رفتن بصورت کاری شنیدم خیلی خوشم اومد، درسته کارش (کمک پرستاری) خیلی جالب نبود، اما این هم از راه های مهاجرت میتونه باشه. البته دوباره آخرش یادم اومدم اون کارته هست، کارت پایان خدمت، اونو ندارم.
    ای بابا...
* آهنگ پس زمینه: گلچینی از دو آهنگ شماعی زاده (زرگری، دعوا) رستاک (شرابی) باران (صدبار)