Monday, August 5, 2013

عشق-کاری

درمورد عشق آنقدرها هم مطمئن نيستم. وقتي به عشق و ماهيتش فکر ميکنم "اولين" چيزي که به ذهنم خطور ميکند مفهموم کليشه اي شده آن است. اصلا از اين بابت خوشحال نيستم، براي من خيلي عالي خواهد بود که عشق ماهيتي خالص و گوارا و سخت داشته باشد! سخت به اين معني که ديريافت باشد و سخت بدان دسترسي باشد، چون در اين صورت خواهد بود که لذت بدست آوردنش شيرين خواهد بود. امروزه به اطرافم که نگاه ميکنم عشق را آنطور که ميخواهم نميابم. اينکه هرکس عشقش را خودش معني ميکند اگرچه حتي نداند معتقدم اما وقتي نوبت به نظر من رسد من اين عشقها رو دوست ندارم. نمي دانم شايد نمي توانم عمق و کيفيت عشق ها رو ارزيابي کنم و خوب ببينم. يا اين تفکر که براي هرکاري امتحاني در نظر گرفته مي شود را نمي پسندم، که حتما بايستي عشق را در زمان امتحانش سنجيد تا به قدرت يا صداقت آن پي برد، نه! اين بنظرم نه سنجش درستي ست و آن چيزي که از فيلتر مي گذرد ديگر عشق نام دارد. بنظرم عشق را در همين روزمرگي هاي خودمان مي توانيم ببينيم و مي توانيم انجامش دهيم. درحين انجام کارهايمان به آن عمل فکر کنيم، به ماهيت انجام شدنش فکر کنيم، سعي در خوب انجام دادنش داشته باشيم و دوستش بداريم. خب... مي بينيد؟ اينطور است که کمتر عشق را مي بينم. اجبار و عشق دو سوي متفاوت يک راهند، کار اجباري عاشقانه نمي شود. با هم بودن اجباري هم عاشقانه نمي شود. دوست داشتن اجباري هم عاشقانه نمي شود و عاشقي اجباري هم عاشقي نمي شود...
براي من عشق سرشار از بي حد و مرزي، بي تعهدي و بي قراري ست. اينکه در حصار هيچ قانوني اسير نباشم و مطلقا با نيروي احساس خود پيش روم. در مورد کارکرد نوشته هايم در اين روزها نظر خاصي ندارم، نميدونم شايد اصلا عملي نباشند اما بعنوان واقعيت آن را مي پذيرم. داشتم تصور ميکردم در کوهي دور افتاده خانه اي داشته باشم. گاو و گوسفند و مرغ و اردک داشته باشم و زمين کشاورزي خودم. راه امرار معاشم از اطراف خانه ام و خودم بگذرد. وقتي فقط خودم باشم و خودم، وقتي فقط براي خودم بکارم و بردارم و نگاه دارم، آن وقت شايد نزديک تر به عاشقي هاي بالا باشم.
نمي دانم...

* آهنگ پس زمينه: درسوگ بنان، محمدرضا شجريان