Tuesday, October 30, 2012

کناری

زندگی
غمزه ای اما غم آلود
از بوسه ای،
تلخ است...


Saturday, October 20, 2012

تفاوت

یکی از برگترین چیزهایی که از زندگی، دنیا و اجتماع فهمیدم متغیر بودنه. همه موارد انسانی یا طبیعی با هم متفاوتند. این تفاوت بزرگترین و نمایان ترین جلوه در سیاره ماست. وقتی موجودی از یک کهکشان دیگه پا روی زمین میگذاره اینهمه تفاوت و مقیاس های جورواجور باید براش عجیب باشه. حتی بنظرم این خودش میتونه یکی از علوم پایه باشه، چرا علمی بعنوان "تفاوت" نداریم؟ تفاوت از ابتدایی ترین روزهامون شروع شد و روزبروز مثل تکثیر سلولی گسترش پیدا میکنه. تفاوت از محل زندگی ما شروع میشه، در بین فرزندان یک خانواده دیده میشه و در سطح جامعه بسط پیدا میکنه، تفاوت در طبیعت دیده میشه. هزاران نوع حشره، هزاران نوع باکتری، هزاران نوع حیوان... میلیاردها انسان. عالی ترین شکل تفاوت در انسانه! میلیاردها تفاوت فکری، میلیاردها دید ذهنی، این عجیب ترین چیزیه که در زندگیم دیدم.
انسان با درک تفاوت در طول هزاران سال زندگی کرده و پیشرفت داشته. حتی شاید خنده دار باشه، ولی این مسئله فوق العاده ریزه، انسان اولیه ابتدا تفاوت بین برادر خودش و شکار رو تشخیص داده و بعد تونسته برای خودش غذا پیدا کنه و الی آخر. یعنی ممکنه شاید سر همین مسئله سالها انسان در حال هزینه دادن بوده تا درنهایت به مقصود درستی از اون میرسه. در نگاه معتقدین به خدا و دین هم گفته میشه که بسیاری پیامبر آمدن و رفتن، بسیار سختی ها کشیده شد تا درنهایت کامل شد. اینها مسلما برای انتقال درک صحیحی از تفاوت فرستاده شدن. گاهی وقتها احتیاجه که ما سنجش دو نفر در کنار هم و دیدن "تفاوت" اونها به خوبی یا بدی کسی پی ببریم. تفاوت مثل کلیدی نامرئی در میان همه چیز است که راه حل باز کردن و استفاده مطلوب اون رو به ما میده، حالا اون چیز میتونه انسان باشه، دین باشه، ایمان باشه، غذا باشه، رفیق باشه و یا هر چیز دیگه. البته تفاوت رو بخاطر فاصله انگاریش در بین موارد ملامت میکنم، تفاوت ذاتا با فاصله همراه است. این تفاوته که فواصل ارزشی و تقریبی رو بوجود میاره، قدرت ها رو برتری میبخشه و عینک هایی با فریم های مختلف به چشم آدما میزنه.
در دنیای آماری امروز تفاوت ها حرف اول رو میزنند. تفاوت و درک کارآیی و کاربرد اون میتونه خیلی باارزش باشه، درحل بسیاری از مسائل کمک کنه و به پیشرفت بشر خدمت کنه، همچنین میتونه مثل تمامی دستاوردها، کشفیات و اختراعات بشر کمر به قتل خود انسان ها هم ببنده.

Thursday, October 4, 2012

قفسی بنام آزادی

آدمی هستم که به جزئیات بسیار اهمیت میدم، برام چیزهای کوچیک خیلی مهم هستند بعضی وقتها بیشتر از قسمتهای بزرگ و اصلی حتی!
تا حدودی این رو یک مشکل روانی یا حالتی عادت گونه میبینم. برام جالبه که هیچوقت هم از نظر دیگران دیده نمیشن این موارد نازک و ریز، درصورتی که برای من خیلی لذتبخشه پرداختن بهشون.
بزرگترین چیز کوچیکی که بهش میپردازم این وبلاگه! تا الآن 52تا پست گذاشتم اما تعداد کسایی که فقط میدونن من وبلاگ دارم شاید هنوز دو رقمی هم نشده باشن. میشه گفت که شاید برای دل خودم می نویسم و صرف نوشتن دلیل اصلی این نوشتن باشه یا همچین چیزهایی اما خب تا حدود بسیار زیادی هم برای به اشتراک گذاریه که می نویسم و این رو نمیشه انکار کرد...
اما باز هم من عدم اعتماد به نفس در نشون دادن خود رو یکی از دلایل بی صداتر بودنم میدونم، اینکه همیشه دلم خواسته کسی باشه تا کار معرفی من رو انجام بده هم دلیل محکمی میتونه باشه که البته الآن چندسالی هست که به جدیت در حال رفع این موضوعم، بله!
مثلا در این وبلاگ، نوع نگارشم، یا تعداد Label ها یا تعداد مرغ هایی که اون بالا در حال پرواز هستند یا تغییراتی که در شکل اصلی وبلاگ ایجاد کردم هم ازین دست ریزه کاری ها هستن. یا مثلا این قسمت آخر اغلب پست ها که "آهنگ پس زمینه" هست رو که خودم بوجود آوردم و فکر خودم بود. این فکر خودم بود که موسیقی ای بعنوان همراه و شکل دهنده حس و حال اون لحظه ات که داری اون متن رو درج میکنی اضافه بشه، اکثر مواقع اینطوره که موسیقی ای هست، حسی شکل میگیره و بعد چیزی نوشته میشه یا مطلب یا موضوعی پست میشه. تا حالا توو وبلاگ دیگه ای این رو ندیدم و خب خوشحال بابت ثبت این خلاقیت بنام خودم. عادتم برای معرفی صاحب عکس، نوشته یا شعر و تاکیدم بر اینکه وقتی چیزی زیرش نمینویسم از دو حالت خارج نیست: یا نمیدونم مال کیه یا مال خودمه که در همیشه موارد دومیه هست. خب اینجا وبلاگ خودمه و دوست دارم در محدوده ای که دارم یک شاعر خوب، یک عکاس ماهر، یک جامعه شناس یا یک روانشناس یا یک نویسنده باشم. آزادی رو حق خودم میدونم و شاید این آزادی خیلی زیاد باعث شه که بترسم از فریاد کردنش!
توو فیسبوکم هم همیشه دلم خواسته همه چیزم تکمیل باشه، این حس که وقتی کسی از دوستام میاد به صفحه من و همه چیز رو بصورت کامل و مرتب میبینه برام نشاط آوره. تمام موارد در قسمت About، به انضمام تاریخ سال و ماه و روز دقیق میلادی. یا عکسها که در کجا، با کی و کِی گرفته شده. درسته... به ذهن خودمم میرسه که شاید هیچکس _حتی_ این موارد رو نبینه یا حتی برای برخی احمقانه یا وقت تلف کردن باشه اما برای من لذتبخش و دوست داشتنیه. در فضای زندگی روزمره هم وقتی سرکار هستم در برخی موارد اینطور هستم مثلا برام مهمه که کار مشتری تا لحظه آخر درست انجام بشه و کامل تحویل بشه، شاید طرف حتی نفهمه که من چطور عمل کردم اما وقتی کاغذهای گزارش رو توو دستم میگیرم و میبینم همه چی ردیفه حس خوبی بهم دست میده.
دوست دارم وبلاگم بیشتر خونده بشه، دوست دارم بیشتر تضادها رو به رخ بکشم و بیشتر بفهمونم که چقدر همه از هم متفاوتیم، این دست در هر سوراخی کردن هم برام جالبه و بنظرم آدم با ریسک کردن زنده تره.

* آهنگ پس زمینه: آلبوم سلانه، حسین علیزاده

اصلاحات فرهنگی، پایه تمام اصلاحات

یک مسئله ای به ذهنم رسید، اینکه ما هر چیزی یا هر وسیله ای رو که داشتیم و داریم، بعدها نحوه استفاده و دلیل اصلی خواستن و داشتن اون رو بدست میاریم. یعنی فرهنگ استفاده از چیزی بعد از بدست آوردن اون بدستمون میرسه و این خیلی بده. این باعث هدررفت اون چیز، باعث تداخل فرهنگی و ایجاد سنت نادرست در استفاده و در نتیجه ایجاد فرهنگ اشتباه و نادرست میشه. برای انجام کاری بهتره ابتدا داده های خوبی داشته باشیم، سپس اطلاعات صحیحی بدست بیاریم، این اطلاعات رو با آزمون و خطا تبدیل به دانش کنیم و بعد با استفاده از دانش به سمت استفاده و سرانجام کارها پیش بریم. این خط رو اگر برعکس و بعد از انجام کار انجام بدیم نه تنها ماحصل بد بلکه تبعات اشتباهی هم دامن گیرمون خواهد شد. چه بسا نتیجه غلط در استفاده یا بکارگیری از چیزی باعث خراب جلوه دادن یا حتی بد وانمود کردن اون به اشتباه بشه. حتی دید نادرست در ذهن خودمون ایجاد کنه و باعث بشه تا مدت ها بر اساس این باور غلط از راه درست به دست خودمون دور بمونیم!
عشق یا اساسا دوست داشتن هم شامل این قضیه میشه... این نیاز به دوست داشتن حالتی وصف ناپذیره و آدم نمیتونه تشخیص بده کی میخواد دوست داشته باشه. امری به شدت متغیر و وابسته به شرایط محیطیه. با فهم حسی که از درون میاد دیگه در اواسط رابطه دچار خستگی، بی علاقگی و عدم تمایل نمیشیم. حتی عشق و درکنار هم بودن رو هم میشه از حالت شانسی و رندُم بصورت صد در صد تضمینی در آورد اگر با خودشناسی و درک درست از آنچه که میخواهیم پیش بریم.
این به کنار، طبق نوشته های بالا، ما بعد از درک دوست داشتن باید دوست داشتن رو از قبل آموخته باشیم. خواهش میکنم با این دید که احساس رو نمیشه درگیر قوانین و منطق کرد به بحث نگاه نکنیم که درآخر خود آدم احساسی ضرر میکنه. بنظر من هیچ بدی ای نداره که ما فرهنگ دوست داشتن، فرهنگ دوست داشته شدن، فرهنگ عشق و عشق پذیری رو بسط بدیم. در مدارس نوع برخوردها رو شرح بدیم، کم کم با تبلیغات و فرهنگ سازی به خانواده ها بکشونیمش و در سطح عام جامعه گسترشش بدیم. این میتونه خرده فرهنگ های غلط و نادرستی رو که زاییده درک اشتباه ما در طول تاریخ بودن مثل غیرت، نزدیکی دو جنس، عشق، مرگ و حتی قصاص رو در جامعه اصلاح کنه. ما هم میتونیم صبح که از خونه بیرون میریم به "همشهری هامون" لبخند بزنیم و از زندگی لذت ببریم. از نوع برخورد ها در جوامع خشنود و راضی باشیم، به آینده امیدوارتر باشیم. اینها اونقدرها هم دور از دسترس و تاریک نیست.
{نا تمام}

* آهنگ پس زمینه: آلبوم سلانه، حسین علیزاده