Friday, June 29, 2012

Friday, June 22, 2012

بچه دارِ زندگی خسته کشیده

دیدی توو این عکس خارجیا که طرف یه پلاکارت بزرگ دستشه توو خیابون ایستاده و  بغل رایگان میده؟ آره ایده فوق العاده ایه! خیلی خوبه، آدم همچین سرحال میاد، صبح بدو بدو داری میری سرکار، همه جا شلوغه، سرده و تو هم نگران، یهو میری میبینی میپری بغل یارو بعدشم میری، خیلی هم خوب...!
حالا من یه چیزی به فکرم رسید، داشتم فکر می کردم یه روز عصری که آفتاب داره قرمز میشه (راستی توجه کردی این روزا همش خورشید بعد ازظهر قرمزه؟) برم توو یه پارک و روو یه پلاکارت بزرگ بنویسم صدا زدن مجانی! آره، میدونی آدما چقد دلشون میخواد بعضی وقتها هم به یه اسم یا لقبی که دوست دارن صداشون کنیم؟ خیلی خوبه بخدا! مثلا طرف میاد فقط میگه خورشید، بعد من با چندتا جمله همراهیش میکنم تا اون راهشو ادامه بده و بره:
سلام خورشید جان!
چقدر امروز خوشگل شدی، خیلی خوب شدی خورشید!
خورشید جان انقدر پشت ابرا نباش، بیا بیشتر ببینیمت بابا!
خورشید عزیزم خیلی از دیدنت خوشحال شدم!
یا هر اسمی که هر کی خواست، خدا هم از اسمهای مورد علاقه منه، اصلا همین محیطهای مجازی رو ببین، طرف خو حتما دوست داره دیگه، اسمشو میزاره ماری، یزید، بی نام و اینا، من خودم عاشق این نوع اسم های مثل سرخپوستیام:
مانده در راه!
ایستاده در باد،
رقصنده با گرگ (!)
ره مانده جنگل های شمال و اینا...
خلاصه که بنظرم باید به اندرون خواستهای بشری توجه بیشتری کرد، ما بعد سالیان و بزگتر شدن هنوز آرزوهایی از کودکیمونو همراه داریم اما بخاطر بالاتر رفتن سن و عقل و این قبیل دلایل اونها رو خاک میکنیم یا در همون دوران جا میگذاریم و ازش میگذریم. این اصلا خوب نیست، من هنوز دلم میخواد یه خونه بالای درخت داشته باشم، میخوام ماشین اسباب بازی کنترلی داشته باشم، میخوام توو کوچه فوتبال بازی کنم. احتمالا در تمام علاقه مندی های بالا دوامی نخواهم داشت و زود سیر میشم اما مهم برام اینه که سیر بشم! آره، حالا 15 سال پیش نشدم امروز میشم، عیبش چیه؟
خیلی وقتها فکر میکنم بچه هامو طوری بزرگ میکنم که عالی باشن، اصلا میدونم چه بچه ننه هایی میشن اما میکنم، اونم من که اصلا از بچه خوشم نمیاد، چرا؟ خب مسلمه که اونی رو که نداشتم واسه بچه هام میخوام تا خودم ارضا شم، تا خودم راضی باشم، شاید دلیل ازدواج و بچه دار شدن من فقط همین باشه که کمبود هام در این دو مورد در زندگیمو برطرف کنم و این خیلی بده...

* آهنگ پس زمینه: هایده

Monday, June 18, 2012

نور تویی، سور تویی



"سپیده زد ولی روز نشد.
در آسمان خاکستری آفتاب سرخی نمودار،
صفحه سرخ مذابی که فروغ شفقی بیرمق می پاشید.
هرچه روز بر می آمد شفق تیره تر میشد،
باد زوزه می کشید و روی ذرت خفته می نالید."

* خوشه های خشم، جان اشتاین بک، ترجمه شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی
* آهنگ پس زمینه: آلبوم آتش در نیستان، شهرام ناظری

Friday, June 15, 2012

من پیرلو رو هم دوست خواهم داشت!

امروز داشتم فوتبال می دیدم، خیلی وقته تلویزیون ندیدم، فوتبال ندیدم و اینجوری دنبال نکردم، خلاصه برای فراموشی چیز خوبی ست. بازی بین ایتالیا و کرواسی بود.
از قدیم الایام ایتالیا و انگلستان تیم های مورد علاقه ام بودن و کلا با این دو "تیم" حال می کردم. حالا اما هر دو تیم دیگه خیلی دست و بالشان خالیه و کم طرفدارن اما من هنوز یه نگاه قدیمی به هر دو بخاطر علاقه دارم. بهترین و معروفترین بازیکن ایتالیا در کنار بوفون دروازه بان، آندرا پیرلو هافبک تیمه. نمیدونم چرا اصلا از این بازیکن خوشم نمیاد، اصلا چشم دیدنش رو ندارم، نمیتونم تحملش کنم و سخته درکش برام. نکته جالب این بود که تیم کرواسی هم از منفور تیم ها در نظر من بوده در تاریخ!
دقیقا چیزی که ذهنمو به خودش مشغول کرد ماهیت این موضوع بود، برام سوال پیش اومد که چرا من باید از یک بازیکن فوتبال بدم بیاد، واقعا دلیل این بدبینی ها چیه. و سوال اساسی اینکه آیا من میتونم دیدگاهمو عوض کنم؟ دقیقا، یعنی بشینم و بعنوان مثال این شخص رو دنبال کنم، بازی هاش رو ببینم، از حواشی دور و برش خبردار شم، بیوگرافیشو بخونم. اینکه درکل ما بتونیم خودمون نظر خودمونو عوض کنیم.
در این پروژه دو موضوع پیش میاد:
اول اینکه این خودمون باشیم که بخواهیم نظر خودمون رو عوض کنیم، یعنی آگاهانه تصمیم بگیریم نسبت به موضوعی تغییر ایجاد کنیم. در این مورد بهتره بگم این ناخوشی ها -درمن بطور مثال- به دلیل ندانستن هاست که بوجود میاد. یعنی من با جهلم نسبت به موضوعی از اون بدم میاد، ازش دوری میکنم و کلا ردش میکنم. اما بعدا که میفهممش درکش میکنم و به دید اشتباهم پی میبرم. در این مورد بارها با دید سطحی و فقط صورت پیش داوری هایی نسبت به افراد انجام دادم و بعد از آشنایی با همون شخص بوده که به اشتباهم پی بردم.
دومین حالت که چسبیده به قسمت بالایی ست اینه که بصورت ناخودآگاه یا بوسیله شخص دیگه ای این کار انجام نمیشه، یعنی میتونست اینطور باشه که من یک سری اطلاعات از دیگران یا جایی مثل تلویزیون یا روزنامه دریافت کنم و آروم آروم طرز فکرم تغییر کنه. خوبی این حالت در آگاهانه تغییر یافتن بوسیله خودمه!
واقعا با توجه به موضوع بالا به این موضوع که چرا باید در وجودمون جایی رو برای ناراحتی ها، علی الخصوص کینه ها، شاید هم عقده ها و درد هامون حتی باز کنیم؟
این روند رو کاملا میشه بصورت امری ارادی قابل کنترل کرد، حتی در وخیم ترین موارد میشه از حربه فراموشی استفاده کرد که دیگه دغدغه فکری منفی ای نداشته باشم.
حالا اینکه من سعی کنم آندرا پیرلو رو هم دوست داشته باشم، از بازیش لذت ببرم و دیگه ناراحتی از حضورش نداشته باشم. البته این بحثم شاید پیش بیاد که من زیادی موضوع رو بزرگش کردم و دوست داشتن و نداشتن کاملا امری عادی و نه چندان حادِّ! اما با نگاهی معمولی به جامعه امروزمون، به تعاملات روزمره مون، به طرز فکر و عملکرد مردممون میبینیم که این حالت خیلی بیشتر بسط پیدا میکنه و واقعا به درجه حاد میرسه. می بینیم که شخص هیچ شناختی نسبت به فرد مورد بحث نداره یا مثلا حزب مورد نظر رو نمیشناسه یا عقیده رو درک نکرده اما به شدت اون رو نفی میکنه، اون رو رد میکنه! با توجه به اینکه هیچ مطالعه ای نداره، هیچ شناختی نداره، هیچ پیش زمینه فکری ای وجود نداره اما خود رو ملزم به باز خورد در قبال موضوع طرح شده میدونه!
سوال هایی که پیش میاد:
  • دلیل اینکه فرد خود رو محق میدونه که هرگونه اظهار نظر انجام بده چیه؟
  • دلیل طرفداری های جانب دارانه درعین بی اطلاعی چیه؟
  • چقدر تسلط بر خودمون داریم که بتونیم در وهله اول خودمون رو کنترل کنیم؟
  • چطوربه احساساتمون منطق بیاموزیم؟