Monday, December 31, 2012

دست خورشید

آفتاب بی رمق آخر پائیزی
پشت کنتوری هم که به تاک خانه مان نور می رساند
باز آن خفته در پژواک سردِ بی طراوت،
نمیافت راهی تا سر برکشد به طاق آسمان
تا که شاید بوسه ای، نوازشی کند خورشیدش را.

Monday, December 24, 2012

صدای مرگ

وقتی که فک پائین میاد جلو، دهن باز میشه، شهوت در چشمها موج میزنه، اما! اما عصبانیت هم هست، حرص هم هست. صدای "غــــو" کردن سگ یا گرگ رو دیدی؟ اونجا که مثل ما از عصبانیت دندوناشونو بهم فشار میدن، این همونه.
بعد فقط آهی بلند رو در من بوجود میاره.
سیاهی تصویر مرگ رو بخاطرم میاره، ساز ساز مرگه، صدای مردنه!
باد عنصری ویران کننده ست،
تمامی این صداها، تاریکی ها، مردن ها و نیستی را
باد با خود خواهد برد،
گویی هیچوقت نبود، نشد، نیامد...
این عکس خیلی حرفها داره!

Thursday, December 13, 2012

ناسزا از انتها به ابتدا

دیشب موقع خواب داشتم به این فکر می کردم که ناسزا یا فحش چیه؟ از کجا میاد و دلیلش چیه؟ به ذهنم رسید که فحش باید نوعی ابراز ندانستن و مخالفت با عملی باشه که نزدیک به ماست باشه. وقتی درمورد چیزی نمیدونیم و اون مسئله عجیبه توهین میکنیم، بیشتر ناسزا کردن نوعی بروز دادن سوء تفاهماته انگار! مثلا وقتی کسی به ما توهین میکنه ما در جوابش توهین میکنیم. همونطور که می بینیم ما نمیدونیم دلیل شخص مقابل از کارش چیه و نمیدونیم حالا باید چکار کنیم، پس توهین میکنیم.
این روند گویی از سنین پایین و بصورت اشتباه در فرد پیدا میشه. زمانی که ما نمیدونیم در مقابل آنچه بر ما اتفاق میفته باید چه عکس العملی نشون بدیم.
ناسزا گفتن ابتدا امری غریزی و ناخودآگاه در درون ما و سپس عملی در بعنوان عکس العمل بحساب میاد.
پیدا کردن این تعاریف برام زیاد سخت نبود، وقتی درگیر موضوعی میشید و دنبال "چرا" می گردید کافیه به عقب برگردید و هی چرا رو تکرار کنید، هی برید به عقبتر و هی بپرسید "حالا چرا" و این شما رو به شروع مسئله میرسونه. درمورد چرایی ناسزا گفتن هم همینطوره. وقتی من عصبانی از پسر همسایه که ماشینشو به عقب ماشینم زده پیاده میشم و ناسزایی میگم، برای پیدا کردن چرایی ناسزا گفتنم باید فیلم رو عقب بیارم. وقتی فحش دادم، وقتی در حین پیاده شدن از ماشین بودم و به این فکر میکردم وقتی صحنه تصادف رو دیدم چی بگم، وقتی عصبانی شدم، وقتی شدت ضربه رو ناگهان حس کردم، 
وقتی دیدم ماشینش داره میاد سمتم تا اینجا! از اینجا مو به مو داستان رو زیر ذره بین میگیریم و جلو میریم تا به فحش میرسیم. وقتی شخص بر اثر ضربه وارده، دچار غافلگیری میشه احساس از دست دادن چیزی رو داره، در این زمان به جبران این مشکل خواهان پاسخگویی و عکس العملی هست، باز کردن در بصورت تند و خشن، حرص خوردن و بالا رفتن فشار و در نهایت ناسزا گویی!
در مورد هر مسئله دیگری هم فقط کافیه به عقب برگردیم تا بتونیم مسئله رو حل و فصل کنیم، همین!

* آهنگ پس زمینه: گذری بر کارهای فرامرز پایور

Monday, December 10, 2012

پارادوکسیکال

اول
صبحانه کره مربا، سرشیرعسل و چایی گرم روی میزی چهارخونه قشنگی در آشپزخونه چیده شده. باریکه ای از نور بصورت مورب به داخل کشیده شده و حیاط بیرون هم از پشت شیشه رنگی های پنجره،زنده ست.
نهار، قبل از ساعت یک بعد ازظهر، بر میز گرد کوچیک وسط آشپزخونه با کباب کوبیده، چنجه، نوشابه شیشه ای و دوغ و کلی سبزی شسته شده تازه با یه موزیک شاد آماده خوردنه.
شب زمستونی، سفره وسط هال پهن شده و بوی خوب کله پاچه از آشپزخونه میاد. مشغول ریز کردن نون توی کاسه ای و در فکر بناگوش. خبر خوب چایی بعد از همچین شام چرب و چیلی ایه!
دوم
کورمال کورمال به سمت آشپزخونه حرکت میکنه،
در یخچال رو به سختی باز میکنه،
نور کل بدنش رو روشن میکنه و آب سرد رو از شیشه میخوره، لذت بخشه!
طول روز رو در رویای موارد فوق خواب بود...

* آهنگ پس زمینه: آلبوم نازی ناز کن، ابی

Friday, December 7, 2012

نه به نه و آری به آری بگو

یکی از تصمیماتی که اخیرا گرفتم اینه که دیگه اظهار تنفر نسبت به چیزی نکنم.
"من از این متنفرم"، "حالم ازش بهم میخوره" یا جملاتی از این قبیل خیلی وزن دارن، خیلی حواشی دارن. اصلا جوری جایگاه میده به چیزی که در واقع تو میخوای نبینیش، موردی که مشکل داره بهتره نادیده _مقصود فراموشی ست_ گرفته بشه تا این که انرژی صرف تنفرخواهی از اون بشه.
در ضمن، جدا از مسئله فراموشی، اینکه تو یک حس بد رو در خودت پرورش بدی و بعد هم بوسیله یک خروجی بیرون بدی خودش بار منفی داره. نمی خوام اونطور مثبت گرایانه یا "نگرانی از ایجاد موج منفی در زندگی" صحبت کنم نه، فقط ازینکه بتونم ناراحتی ای را ایجاد کنم _حداقل برای خودم هم_ نگران میشم.

* آهنگ پس زمینه: گذری بر کارهای Michael Jackson

Monday, December 3, 2012

از همه جا، اینجا

  • همیشه در طول سالیان دراز به خودم یادآوری کردم که میزان انتظاراتتو از آدم به پایین ترین سطح ممکن برسون. نکته جالب اینه که گویا شخصیتی کاملا متفاوت با آنچه که از خودم میخواستم دارم! اینطور که همیشه با هدفی معین در کنار دیگران قرار می گیرم، بهشون نزدیک میشم و در نهایت ایجاد انتظار میکنم و بعد...
    بعد بصورت ناگهانی با فضای خالی و هیچ مواجه میشم. این نیستی دقیقا متضاد اونچه من انتظار داشتم بوده و اینجاست که من بزرگترین ضربات رو نه از افراد، بلکه از نگاه و کردار اشتباه خودم می خورم.
    این سطور هم من باب یادآوری ای برای خودم هست نه بیش از این.
  • محتوای وبلاگ به شکل اغراق آمیزی فرهنگی شده، یا بهتر منظور خودمو بگم که محتوای وبلاگ از قسمت مورد علاقه من که نظریات شخصی من باشه فاصله گرفته، یا بهترتر بگم بجای نوشتن و کپی کردن موارد مورد علاقه م فکر میکنم بهتره کمی هم بنویسم!
    نوشتن بهترینه برام.
  • این نوع کوتاه نویسی و از چند منظر مختلف در یک پست حرف زدن رو از وبلاگ یک آشنا الهام گرفتم. الهام که چه عرض کنم، کاملا مثل اون شده اما بنظرم خوب میاد، کوتاهتر و به موقع تر!
    هرچند قسمت نام گذاری پست، که کار مورد علاقه منه کمی سخت میشه...
  • از فردا کلاس های هفتگی شاهنامه خوانی ما که بعلت تعمیرات محل بمدت 6هفته تعطیل بود دوباره شروع میشه و من خوشحالم بابت این موضوع. میخوام کمی هم از کلاس و موضوعات طرح شده در اون در وبلاگ بنویسم.

* آهنگ پس زمینه: آلبوم شمس الضحی، حسام الدین سراج

شمس الضحی

اين کيست اين اين کيست اين، اين يوسف ثانيست اين
خضر است و الياس اين مگر، يا آب حيوانيست اين
اين باغ روحانيست اين، يا بزم يزدانيست اين
سرمه سپاهانيست اين، يا نور سبحانيست اين
اين جان جان افزاست اين، يا جنت الماواست اين
ساقي خوب ماست اين، يا باده جانيست اين
تنگ شکر را ماند اين، سوداي سر را ماند اين
اين سيم و زر را ماند اين، شادي و آسانيست اين
رَستم من از خوف و رجاء، عشق از کجا خوف از کجا
اي خاک بر شرم و حيا، هنگام پيشانيست اين
اي مطرب داوود دم، آتش بزن در رخت غم
بردار بانگ زير و بم، هنگام سرخوانيست اين
مست و پريشان توام، موقوف فرمان توام
اسحاق و قربان توام، کين عيد قربانيست اين
گل هاي سرخ و زرد بين، آشوب بردابرد بين
در قعر دريا گرد بين، موسي عمرانيست اين
هر جسم را جان مي کند، جان را خدادان مي کند
داد سليمان مي کند يا حکم ديوانيست اين
گويي شوي بي دست و پا، چوگان او پايت شود
در پيش سلطان مي دوي، کين سير ربانيست اين
در پيش سلطان مي دوي، کاين سر ربانيست اين
هر جا يکي گويي بود بر ضرب چوگان مي دود
چون گويي شو بي دست و پا هنگام وحدانيست اين
خورشيد رخشان مي رسد مست و خرامان مي رسد
با گو و چوگان مي رسد سلطان ميدانيست اين
آن آب باز آمد بجو، بر سنگ زن اکنون سبو
سجده کن و چيزي مگو، کاين بزم سلطانيست اين
بسم الله اي روح البقا، بسم الله اي شيرين لقا
بسم الله اي شمس الضحي، بسم الله اي عين اليقين

مولانا جلال الدین محمد بلخی