Friday, December 23, 2011

گوش کن، با خودم حرف میزنم

تووی دلم آشوبی از همه قرار و بی قراری های فرداییه که هنوز نیومده. آدم فوق العاده رویاپردازی هستم، یعنی اگه همین الآن بشینیم میتونم یه برنامه و طریقت 50ساله واسه خودم بنویسم و کاملا بصورت سه بعدی توو ذهنم به تک تک جزئیات بپردازم اما امان از مقوله ای بنام گشادی! بنظر من باید قسمت دوم این صفت عالیه رو از قسمت تهتانی بدن به بالاترین قسمت انتقال داد. در اصل این گشادی در ذهن شکل میگیره و در نهایت حرکتی صورت نمیگیره. اینکه خوب ایده پردازی کنی، فکر کنی، ترسیم کنی اما نتونی انجامش بدی مسلما در ابتدا بر می‏گرده به اینکه توو ذهنت "هنوز" آمادش نکردی! بله، باز هم هنوز آماده نیست، باید بیشتر رووش کار کنی و الی آخر...
این روزها یکی از بزرگترین مشکلاتم نگاه کردن به آینه ست! میدونی... چشماش کمی میترسونتم، لحظه اول که خودمو توو آینه میبینم قیافم از تلاطم و نارضایتی شدیدی خبر میده اما بعدش زود خوب میشم. انگار روی خودمو میبوسم و همه چی تموم میشه...
اما نه! خودم که میدونم این تموم شدن نیست، فقط پاک کردن صورت مسئله ایه که هی به عقبتر موکولش میکنم و هی فشارش میدم عقب.

* آهنگ پس زمینه: زمستون، افشین مقدم